آریوآریو، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

آریو

از شیر بریدن آریو

سلام عزیز دلم، مامان جون ،امروز که اومدین پیشم خیلی عصبی بودی و گاهی جیغ می کشیدی!! کمی هم لاغر شده بودی، ولی تا اومدی ، خواستی که بغل ات کنم با وجود اینکه نمی توونستم ولی  دلم نیومد بغل ات نکنم آخه می دونی که چشمم خون ریزی کرده و الان دو هفته ای میشه که گرفتارم خودت تا اومدی بغلم ام مثل چشم پزشک پلک امون پایین زدی ببینی که چشمم در چه حالی!! بعد بازم مثل یک دکتر حسابی و حاذق چشم بعدی رو هم نگاه کردی با دستهای کوچولو ت،مقایسه کردی ، نمی دونم منو خیلی دوست داری ،یا این که عزیزم ،می خوای در آینده چشم پزشک بشی خدارو چه دیدی ایشالا که همین طوره ، کاش زنده باشم و اون روز و ببینم یعنی میشه ؟ وقتی از لیدا پرسیدم گفت : که دیگه س...
16 اسفند 1390

تولد دو سالگی

آریو ی نازنینم : چند وقته ، هم مریضم همه این که خیلی اتفاقات افتاده که نتوونستم برات بنویسم . اتفاقا خودم هم خیلی دوست داشتم بتوونم بیام و  اینجا کمی باهات حرف بزنم!! خودت میدونی مامان که دیگه حال و حوصله اونوقتا رو ندارم و اتفاقات پیش اومده خیلی  حال همه ی مارا گرفته ولی نی نی من ،تو این چیزا رو نمیدونی و امیدوارم همیشه دل ات شاد و بی غم باشه ، من نتوونستم تو تولد عزیزم باشم چون هم من و هم پدر جون شدیدا سرما خورده بودیم و صلاح نبود شرکت کنیم می ترسیدم تو هم خدای نکرده از ما آنفلونزا لعنتی رو بگیری، برا همین من احتیاط کردم گلم ایشالا سال دیگه حتما هستم از حالا بهت قول میدم ، ولی خوب اون مادر جون و پدر جون ات بودن من...
14 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریو می باشد